-
2(run!)
شنبه 7 خردادماه سال 1390 17:53
فکر کنم دارن راجع به من حرف می زنن ...کناره پنجره ی آشپزخونه که جلوی سینک وایسادم ...چند تا پرنده دارن نون خشک ها ی جلوی پنجره رو می خورن . پنجره بازه من که میرم یکیشون سریع بال بال می زنه می ره .اون یکی آروم می چرخه دورش رو یه نگاه میکنه .یه جیک جیک می کنه فکر کنم داره به دوستش می گه باور کن خطری نیست ! دوستش جواب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دیماه سال 1389 13:26
-
گردگیری کردیم!
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 20:12
اجسامی کشف شده اند که قطب های هم نامشان را که به هم نزدیک می کنی همدیگر را دفع میکنند و اگر قطب های ناهم نامش را به هم نزدیک کنی جذب هم می شوند. می گویند نیرویی است که آن ها را به سمت هم می کشاند اخیرا کشفی کردم که هنوز به ثبت نرساندم این کشف مربوط به جسمی است که نیرویی خاص دارد خاصیت نبرو از این قرار است اگر قطب های...
-
my mind
شنبه 29 آبانماه سال 1389 17:16
مثل یک اتاق پر و شلوغ که هیچ چیز سر جایش نیست می ماند . شلوغ است اما خالی است . فقط باید مرتبش کنی .حوصله که نداشته باشی دیگران می آیند (آدم ها می آیند !) مرتبش می کنند . تو هم ( نه این که باید!) دوستش می داری... چه قدر خوب می شد که هیچ وقت فکر نمی کردی و فقط تصور می کردی هرچه را که دوست می داری...
-
وقتی دیگران فهمیدند!
جمعه 15 مردادماه سال 1389 12:31
یک صندلی Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ، یک آینه آویزون به دیوار روبرو به اندازه ی دهنت (نه بیشتر) با یک دروغ...دروغی که هم بقیه می دونن دروغ هم به تو نشونش دادن...
-
1
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 22:46
چه روز جالبی بود امروز! تو فالم ننوشته بود قرار اینجوری شه!(لازم به ذکر من هر روز فالم رو می خونم اصلا هم بهش اعتقادی ندارم ولی خیلییی تاثیر می زاره روم!بازم تاکید می کنم هیچ اعتنقادی ندارم:دی) زنگ زدم برنداشت!(به درک!) خودمم نفهمیدم چرا این طوری شد!شاید همش واسه مطب دکتر اونم دندونپزشک با این که می دونی نه آمپولی در...
-
کاش نبود
جمعه 18 تیرماه سال 1389 01:01
رفت . سعی کرد نرود ، رفت . شنید و رفت و فهمید و فهماندند که باید می رفت دلش تنگ شد.کاش نمی شد ،کاش هیچ وقت حتی حس هم نمی کرد که اشتباه بوده .چون همه اش اشتباه بوده! چون می گفتند اول فکر می کنی و بعد حس اما او ... کاش خسته نمی شد.چقدر کاش!کاش هیچ کدام از این کاش ها نبود.کاش فقط یک ذره هم او میفهماند.کاش یک ذره هم نمی...
-
Tired!!!!
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 22:05
می خوانم، نمی خوانی می بینم ، نمی بینی می شنوم ،نمی شنوی و من مجبورم از اول بخوانم و ببینم و بشنوم و تو باز مجبوری از اول نخوانی و نبینی و نشنوی و بگویی که:"چه گفتی!؟" می گویم:"بس است دیگر !!" می گویی:"خوب یک چیز درست بگو ." می گویم :"خسته شدم از بس درست گفتم و غلطش کردی " می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 23:57
-
NONSENSICALs
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 18:30
...به درخت های بی برگ و کنار هم که تا جلوی بالکن اومدن نگاه می کنم مثل دو تا خط موازی کنار همن انگار هدفام و آرزوهام خودشونو نشون دادن مثل دو تا خط موازی قرار نیست به هم برسن مگر... پ.ن:برای شروع همین خوب بود دیگه یه قسمت کوتاهی از یه نوشتم بود...به جای توضیح وبلاگ... پ.ن:هر چیزی رو که فکر می کنم به زنده بودنش کمک می...