a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

وقتی دیگران فهمیدند!

یک صندلی  ، یک آینه آویزون به دیوار روبرو به اندازه ی دهنت (نه بیشتر) با یک دروغ...دروغی که هم بقیه می دونن دروغ هم به تو نشونش دادن ،به تو اون پارچه ای که روش کشیدی نشون دادن حالا مجبوری باورش کنی ، یعنی بخوریش ، هر چیزی رو نمی شه خورد اما همه چیز می تونه باور تو باشه.

چه جوری خورده شدن بعضی از این باور ها تو بعضی شرایط به کارهایی که انجام دادی و گفتی سخت امیدوارت می کنه.

شروع می کنی.می جوی،می مکی،لیس می زنی اما اینقدر بزرگ که نمی تونی قورتش بدی.

قورتش می دی،نفست بند اومده .بلند می شی می چرخی از احساس خفگی و کلافگی ای که داری آینه رو می شکنی.یه نفس عمیق،یه حس خوب،یه لبخند،خوشحالی که لا اقل هیچ چیزی نیست دیگر به آن بزرگی که بگیرد جای تو را،جای نفس هایت،حرف هایت ،دست هایت و پاهایت را بگیرد

می خواهی لبخندت را در آینه ببینی اما...


پ.ن ۱:می خواستم شخصیت رو به خاطر خفی بکشم...

پ.ن ۲:حالا اگر می مرد چی می شد!!؟؟

پ.ن۳:خوب من الان از خفگی می میرم :(

پ.ن ۴:اصلا بر اثر غصه ی ندیدن لبخندش مرد!!!

آخییییییشششششششششش!


بعدا نوشت:تبلیغات تایید نمییییییییییییییییییییییی کنممممممممممممممم!!!


نظرات 8 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.inky.blogsky.com

چه تشبیهات جالبی!

محمد شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ق.ظ http://shanc.blogsky.com

چی میشه گفت واقعا!
همون یه چی تو مایه های پست خودمه!
بعضی وقتا فقط باید وانمود کنی همه چی کووووله و عادی!
هیچ اتفاقی نیفتاده و حرفی زده نشده!
تغییریم نمیکنه این قانون نانوشته!

!?
شاید
البته شاید بشود کار های دیگری هم کرد...اما .....(نمی ارزد...)

آزاد یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ق.ظ http://blog.cheshmehregi.com

سلام دوست گرامی ، بلاخره بعد از 7 سال جنگ عراق پایان یافت - آمریکا قصد دارد پیروز خود را در عراق جشن بگیرد ، آیا شما قبول دارید که آمریکا برنده این نبرد بوده ؟ و یا شما هم هنوز باور دارید که سلاح های کشتار جمعی در عراق دلیل اصلی حمله آمریکا به عراق بود ؟ اگر فرصت داشتید خوشحال می شوم مطلب بنده را در این مورد بخوانید . موفق و پیروز باشید

کودک دو ساله شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ق.ظ

شخصیتت وقتی شروع کرد خوردن خفه شد
در واقع تو نجاتش دادی
کی میدونه؟

شاید ولی من نمی خواستم!

محمد چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

هنوز بروز نکردی که!
بجاش من بروز کردم!

کو حس!؟
درود بر تو!

مریم چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://memory-garden.blogfa.com

تبریک!بالاخره وبلاگرو باز کردی!
کتاب اولت کی میاد بیرون؟
فوق العاده بود! همین...

باز کردیم ولی کی کو پست!!!؟؟؟
:دی
هر وقت پست دهم این وبلاگ رو دیدی کتاب ما را هم می بینی :)
مرسی...

مریم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ

به قول ایهام خاکستری:"وب لاگ خانه ی دوم شماست ، در حفظ و آپ کردن آن کوشا باشید !
فقط خانه داری نکنید "لطفا"....."
خالا هم که رفتی نمی خوای آپ کنی که حداقل اینطوری با هم دیگه ارتباط داشته باشیم؟

چه خوش گفت!!!!

خانه داری هم بلد نیستیم!!

تنها این نیت پلید نبود که آپ نمی کردیم :)

saturn دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

کوشی پس؟

اگه پیدام کردی خبرم کن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد