a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

گردگیری کردیم!

اجسامی کشف شده اند که قطب های هم نامشان را که به هم نزدیک می کنی همدیگر را دفع میکنند و اگر قطب های ناهم نامش را به هم نزدیک کنی جذب هم می شوند. می گویند نیرویی است که آن ها را به سمت هم می کشاند

اخیرا کشفی کردم که هنوز به ثبت نرساندم این کشف مربوط به جسمی  است که نیرویی خاص دارد خاصیت نبرو از این قرار است اگر قطب های هم نام جسم را از هم دور کنی یکدیگر را به شدت جذب و اگر  قطب های نا هم نامش را از هم دور کنی به شدت یکدیگر را دفع می کنند.و در کنار هم هیچ اثری روی هم ندارند!به محض انتخاب اسمی مناسب به ثبت می رسانمش !


مدام سعی می کرد دیگران را جمع کند دور خودش 

حالا که جمع شدند فکر می کند دارند ازش سوء استفاده می کند!!!(لابد فکر می کند همان کاری که او با دبگران کرده دبگران با خودش می کنند!)


کاشکه آدم کوچولو می شد

 کوچولو می شد

 کوچولو می شد

 می رفت تو مغز آدم ها می فهمید هر کی به چی فکر میکنه !!!(مشکل اینه هر چی کوچیک تر به نظر بیای سخت تر رات می دن!)


بعدا نوشت : آه.... خداااای من!!!!....(گویا دلمان تنگ شده!)


love is like war 

easy to start 

difficult to end 

impossible to forget!

چه می دونم!!!!????

my mind

مثل یک اتاق پر و شلوغ که هیچ چیز سر جایش نیست می ماند .

شلوغ است اما خالی است . فقط باید مرتبش کنی .حوصله که نداشته باشی  دیگران می آیند (آدم ها  می آیند !)  مرتبش می کنند . تو هم ( نه این که باید!) دوستش می داری...

چه قدر خوب می شد که هیچ وقت فکر نمی کردی و فقط تصور می کردی هرچه را که دوست می داری

..........................................................................................................................................

پ.ن 1:گاهی آنقدر عقب می مانی که مجبوری با انشای سر کلاست که تو 5 min نوشتی جبران کنی!(شایدم جلو افتادی !دلت هم بخواد!!)

پ.ن2:چه قدر پر شده زندگیم!!!از آدم ها از دیگران که همش تو نوشته هام قدم می زنن و تو فکرم ...

پ.ن3:لب ساحل ، شب تاریک، موج های آروم، نسیم خوووووووووووووووب!!!، آی آدم هااااااااااااا!!!

پ.ن4:زندگی سخت شده!!!


وقتی دیگران فهمیدند!

یک صندلی  ، یک آینه آویزون به دیوار روبرو به اندازه ی دهنت (نه بیشتر) با یک دروغ...دروغی که هم بقیه می دونن دروغ هم به تو نشونش دادن ،به تو اون پارچه ای که روش کشیدی نشون دادن حالا مجبوری باورش کنی ، یعنی بخوریش ، هر چیزی رو نمی شه خورد اما همه چیز می تونه باور تو باشه.

چه جوری خورده شدن بعضی از این باور ها تو بعضی شرایط به کارهایی که انجام دادی و گفتی سخت امیدوارت می کنه.

شروع می کنی.می جوی،می مکی،لیس می زنی اما اینقدر بزرگ که نمی تونی قورتش بدی.

قورتش می دی،نفست بند اومده .بلند می شی می چرخی از احساس خفگی و کلافگی ای که داری آینه رو می شکنی.یه نفس عمیق،یه حس خوب،یه لبخند،خوشحالی که لا اقل هیچ چیزی نیست دیگر به آن بزرگی که بگیرد جای تو را،جای نفس هایت،حرف هایت ،دست هایت و پاهایت را بگیرد

می خواهی لبخندت را در آینه ببینی اما...


پ.ن ۱:می خواستم شخصیت رو به خاطر خفی بکشم...

پ.ن ۲:حالا اگر می مرد چی می شد!!؟؟

پ.ن۳:خوب من الان از خفگی می میرم :(

پ.ن ۴:اصلا بر اثر غصه ی ندیدن لبخندش مرد!!!

آخییییییشششششششششش!


بعدا نوشت:تبلیغات تایید نمییییییییییییییییییییییی کنممممممممممممممم!!!


کاش نبود

رفت . سعی کرد نرود ، رفت . شنید و رفت و فهمید و فهماندند که باید می رفت 

دلش تنگ شد.کاش نمی شد،کاش هیچ وقت حتی حس هم نمی کرد که اشتباه بوده .چون همه  اش اشتباه بوده! چون می گفتند اول فکر می کنی و بعد حس اما او ... کاش خسته نمی شد.چقدر کاش!کاش هیچ کدام از این کاش ها نبود.کاش فقط یک ذره هم او میفهماند.کاش یک ذره هم نمی فهمید . و باز آرزو کرد کاش این کاش ها نبود...

چون حس کرد، ماند. چون فکر نکرد،ماند.چقدر دلش تنگ شده.همه را کند از همه جای بدنش .با تمام لخته ها و خون ها .با تمام درد ها و نگاه ها ._کاش شروع نمی کردم!؟_ این قدر مبهوت بودند که نا خواسته تحسین می کردند.(هروقت مبهوت می ماندند تحسین می کردند.)داشتند می فهمیدند . داشتند بدون فکر حس می کردند.اما حتی نفهمیدند حتی یکم از ذره هایی که او فهمید . پس دوباره فکر کرد :"کاش هیچ وقت حتی حس هم نمی کرد که اشتباه بوده.چون همه اش اشتباه بوده! چون می گفتند اول فکر می کنی و بعد حس اما او ... چقدر کاش!کاش هیچ کدام از این کاش ها نبود.کاش فقط یک ذره هم او میفهماند._نه چیز دیگر _کاش یک ذره هم نمی فهمید(ند). و باز آرزو کرد کاش این کاش ها نبود..."

و نفر بعد شروع کرد قطره قطره گرمای خون را  فهمیدن با ذوب شدن پوستش می فهمید!و نفر بعد...


پ.ن:چقدر دیر و چقدر سخت بود..جمع کردن این همه چیز پراکنده تازه فکر میکنم باز هم نشد ...

(کاش می شد!;))

پ.ن:چقدر همه چیز سخت شده!!!