a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

a.b.c.d.e.f.g.h.i.j...

g.h.m.k.w.n.f.u.a.b...

1

چه روز جالبی بود امروز!

تو فالم ننوشته بود قرار اینجوری شه!(لازم به ذکر من هر روز فالم رو می خونم اصلا هم بهش اعتقادی ندارم ولی خیلییی تاثیر می زاره روم!بازم تاکید می کنم هیچ اعتنقادی ندارم:دی)

زنگ زدم برنداشت!(به درک!)

خودمم نفهمیدم چرا این طوری شد!شاید همش واسه مطب دکتر اونم دندونپزشک با این که می دونی نه آمپولی در کار و نه سوزنی ولی وقتی رو صندلی دراز می کشی همه ی بدنت به لرزه می افته.سمت راستت رو میبینی که یه ظرف که یه شیر توش واسه شستن دهنت تنها فکری که تو اون موقع می کنی تا استرست کم شه اینه که دقیقا چند نفر و چه شکلی تو این ظرف دهنشون رو شستن!زنگ زدم بر نداشت!(به درک!)

بعد سوار ماشینی که کاشف به عمل میاد دیسیپلین نداری!هر چی هم زور می زنی بفهمی بحث کنی که چراااا!!؟؟به هیچ نتیجه ای نمی رسی ... می خندی دیگر!چه کاری میتونی بکنی!البته به چیزی هم یاد می گیری  یاد می گیری که دیگه وقتی تو ماشین نشستی یه پات رو به داشبورد تکیه ندی اون یکی هم روش بزاری.که مجبور نشی تو این روز مزخرف جواب پس بدی!

زنگ زدم بر نداشت!(به درک!)

.......................................................................................................................................

پ.ن 1:تازگی ها دارم بیشتر به موازی بودنم پی می برم !... یا تصمیم نمی گیرم یا یه تصمیم بی خود می گیریم!(شاید)چون نمی دونم کدومش هدف ، کدومش آرزو ...

چه فرقی  می کنه

زنگ نزدم!

پ.ن2:یه راه حل خوب واسه بقیه ی جلسات دندانپزشکیم!؟

پ.ن 3:تازگی ها داغون می شم بد!شاید هم داغون می کنند...مهم اینه که در آ خر داغونم!

پ.ن 4:دبگه واسه کار هایی که دوست دارمم وقت نمی زارم ...این یعنی بد بختی؟!

پ.ن5:عزیزی می گفت : اصولا حرف نزنی نمی گن لالی!چه عزیز بزرگی بود!

کاش نبود

رفت . سعی کرد نرود ، رفت . شنید و رفت و فهمید و فهماندند که باید می رفت 

دلش تنگ شد.کاش نمی شد،کاش هیچ وقت حتی حس هم نمی کرد که اشتباه بوده .چون همه  اش اشتباه بوده! چون می گفتند اول فکر می کنی و بعد حس اما او ... کاش خسته نمی شد.چقدر کاش!کاش هیچ کدام از این کاش ها نبود.کاش فقط یک ذره هم او میفهماند.کاش یک ذره هم نمی فهمید . و باز آرزو کرد کاش این کاش ها نبود...

چون حس کرد، ماند. چون فکر نکرد،ماند.چقدر دلش تنگ شده.همه را کند از همه جای بدنش .با تمام لخته ها و خون ها .با تمام درد ها و نگاه ها ._کاش شروع نمی کردم!؟_ این قدر مبهوت بودند که نا خواسته تحسین می کردند.(هروقت مبهوت می ماندند تحسین می کردند.)داشتند می فهمیدند . داشتند بدون فکر حس می کردند.اما حتی نفهمیدند حتی یکم از ذره هایی که او فهمید . پس دوباره فکر کرد :"کاش هیچ وقت حتی حس هم نمی کرد که اشتباه بوده.چون همه اش اشتباه بوده! چون می گفتند اول فکر می کنی و بعد حس اما او ... چقدر کاش!کاش هیچ کدام از این کاش ها نبود.کاش فقط یک ذره هم او میفهماند._نه چیز دیگر _کاش یک ذره هم نمی فهمید(ند). و باز آرزو کرد کاش این کاش ها نبود..."

و نفر بعد شروع کرد قطره قطره گرمای خون را  فهمیدن با ذوب شدن پوستش می فهمید!و نفر بعد...


پ.ن:چقدر دیر و چقدر سخت بود..جمع کردن این همه چیز پراکنده تازه فکر میکنم باز هم نشد ...

(کاش می شد!;))

پ.ن:چقدر همه چیز سخت شده!!!

Tired!!!!

می خوانم، نمی خوانی

می بینم ، نمی بینی

می شنوم ،نمی شنوی

و من مجبورم از اول بخوانم و ببینم و بشنوم و تو باز مجبوری از اول نخوانی و نبینی و نشنوی و بگویی که:"چه گفتی!؟"

می گویم:"بس است دیگر !!"

می گویی:"خوب یک چیز درست بگو ."

می گویم :"خسته شدم از بس درست گفتم و غلطش کردی "

می گوید :"خوب غلط است یعنی خودت هم نفهمیدی!؟"

چشمانش را کوچک می کند طوری که می خواهی بروی برایش یک ذره بین بیاوری تا تو را ببیند .

غلط می گویم ...همان هایی که گفته بود را می گویم ...چشمانش باز می شود لبخندی می زند و می گوید :"از کجا فهمیدی بالاخره!؟"

می گویم :"همان طور که تو فهمیده بودی."

نگاهی به ساعتش می کند .سکوت بود.

"خوب حالا شد،هم تو راضی هستی هم من!"

(یعنی همه اش برای همین بود!؟؟)

"راستی این جمله ی آخر هم از درست هاست اضافه کن به لیستت"

می نویسم...علامت تعجب هایش از تعداد حروفش بیشتر می شود

هنوز نگاهش به ساعتش است.فکر می کنی ه دنیال مختصات سر و ته عقربه هایش است دست چپش را در جیبش می گذارد و طوری که از تکراری ها خسته شده خارج می شود....


پ.ن:سلااام!!!

پ.ن:تجربیات من نشون می ده عده ای خییییییییلیییییی بدشان می آید که هی بری وبشون و بگی آپم آپم!!ولی من این حرکت را بسیااااار پسندیده می دانم و انجامش می دهم D:

پ.ن:یه چیزی بگین اگه خوندین اگه حتی نظری ندارید بگید نظری ندارم اینو برای خیلی ها خوندم اما اگه بدونید برداشت ها چقدر مختلف بود!!!!

خواهشا بگید نظرتون رو یا حستون رو...

پ.ن:تا بعد!


NONSENSICALs

...به درخت های بی برگ و کنار هم که تا جلوی بالکن اومدن نگاه می کنم مثل دو تا خط موازی کنار همن انگار هدفام و آرزوهام خودشونو نشون دادن مثل دو تا خط موازی قرار نیست به هم برسن مگر...


پ.ن:برای شروع همین خوب بود دیگه یه قسمت کوتاهی از یه نوشتم بود...به جای توضیح وبلاگ...

پ.ن:هر چیزی رو که فکر می کنم به زنده بودنش کمک می کنه این جا می نویسم البته ممکنه بعضی وقت ها خودم مسئول برگزاری بعضی ختم ها بشم :(

پ.ن:این جا آزادی بیان در حد مطلق (به قول یه آشنا -از نوع صفرش-) برای همین نظرا تایید می شن

و از اونجایی که من تا سر حد مرگ می روم اگر حرفی رو جواب ندم همشون پاسخ داده می شن حتی با یه :)

پ.ن:من خیلی وقت بود  می خواستم ابن جا رو باز کنم هی تنبلی می کردم بعد فهمیدم قرار که 2012 بمیریم دیدم مدیون می شم اون دنیا میان بهم می گن ما تو رو نمی بخشیم از نوشته هات محروممون کردی دیگه گفتم 2 سالم 2 سال دیگه!!!!ای بابا!

پ.ن:سلاااااااام!!!!!!!!!